ولایت فقیه

در نظام جمهوری اسلامی، دوره ای بودن نسبت به رهبری پیش بینی نشده است. رهبر از ویژگی هایی برخوردار است که ریاست نظام های سیاسی دیگر از آن بی بهره اند. رهبر در نظام اسلامی از "مکانیزم های قوی درونی کنترل قدرت" همچون عدالت و فقاهت(اسلام شناسی) برخوردار است و این دو علاوه بر "مکانیزم های بیرونی کنترل قدرت" که در قانون اساسی وجود دارد، به صورت جدی رهبر را در برابر آفات ایمن می سازد.

ولایت فقیه

حاکم و رهبر، وقتی شرایط ولیّ فقیه را از دست داد، حقّ ندارد در مسند ولایت بماند. یعنی چنین نیست که به حکم دادگاه یا تشخیص مجلس خبرگان یا مجلس شورای اسلامی یا مردم یا فردی دیگر، معزول باشد؛ بلکه خود به خود و یا به تعبیر بهتر، به حکم خدا، معزول است. ولیّ فقیه با شرائطش، عنوان ولیّ فقیه را دارد؛ لذا به محض آنکه یکی از شرائط را فاقد شد، خود به خود، از ولیّ فقیه بودن خارج شده و لذا وظیفه دارد که از حکومت کنار بکشد. حال اگر خودش گردن به حکم خدا نهاد و مسند را به فرد واجد شرائط سپرد، که هیچ؛ در غیر این صورت، او دیگر ولیّ فقیه نیست؛ بلکه غاصب مقام ولایت است. در این صورت، مجلس خبرگان، از او می خواهد که مسند ولایت را رها کند. اگر رها کرد که هیچ؛ در غیر این صورت، به مردم و حوزه های علمیّه، که پشتیبان مجلس خبرگان هستند، خبر می دهند که فلانی ولیّ فقیه نیست؛ بلکه غاصب این مقام است. آنگاه مردم و حوزه علمیّه او را از مسند ولایت پایین می کشند و با ولیّ فقیه جامع شرائط، بیعت می کنند.

ولایت فقیه

ولایت برای فقیه تا زمانی است که به مرز استبداد نرسیده باشد، وقتی رسید  ولایت او ساقط خواهد شد. از جمله شرائط ولیّ‌فقیه، فقاهت و عدالت است. فقاهت و عدالت در تضاد با استبداد است. اقتضاء فقاهت این است که فقیه اسلام‌شناس بوده و کشور را براساس احکام الهی اداره کند، نه براساس آراء خود یا دیگران، عدالت سبب می‌شود تا وی خواسته‌های نفسانی خود را در ادارة نظام اسلامی دخالت ندهد و در پی جاه‌طلبی و دنیاگرایی نرود. در نظام اسلامی فقیه برخلاف یک حاکم مستبد، تافته‌ای جدا بافته نیست که فوق دین و قانون الهی باشد بلکه تنها کارشناس دین است و هرچه را که از مکتب وحی درک می‌کند به جامعه اسلامی دستور می‌دهد و خود نیز مکلّف است به آن عمل کند و هرگاه حاکم اسلامی فاقد این ویژگی‌ها شود ولایت او ساقط می‌شود. در قانون اساسیِ نظام اسلامی، طرق قانونیِ مختلفی برای جلوگیری از استبداد ولی فقیه پیش‌بینی شده است.

ولایت فقیه

ولایت فقیه به معنای حکومت استبدادی و و ضد مردمی نیست. از ویژگی‌های حکومت استبدادی و ضدمردمی، غیر قابل پیش‌بینی بودن اعمال و رفتار حاکم، تفسیر دل‌بخواهی حاکم از ایدئولوژی رسمی، و کاربرد گستردة خشونت سازمان‌یافته و اعمال زور توسط حاکم برای به زیر سلطه درآوردن مردم است. هدف حاکم و رهبر مستبد سرکوبی هرگونه نهادی در برابر خود است و لذا هیچ‌گاه خود را مقید به نهاد قانون نمی‌داند، یعنی اساس نظام استبدادی و ضد مردمی بر بی‌قانونی است. واژه "ولایت" در نقطة مقابل واژه "استبداد" است. ولی فقیه در نظام اسلامی  حاکم اصلی نیست. حاکم اصلی  فقط خداست نه شخص فقیه. ولیّ فقیه تنها مجریِ احکام خداست. 

پیرامون تعلیم و تربیت

- ریشۀ اصلی بسیاری از مشکلات جامعه ما خلقیّات منفی ماست، افکار و گفتار و رفتار منفی ای که به آن گرفتار شده ایم و هر یک از ما باید به قدر بضاعت خود چاره اندیشی کرده و از شرّ این خلقیّات منفی خلاص شویم. 

  

- بدیهی است برای خلاصی از شرّ این خلقیات باید افکار و گفتار و رفتار درست و مثبت را جایگزین افکار و گفتار و رفتار غلط و منفی نماییم، یعنی افکار و گفتار و رفتار درست و مثبت خود را افزایش و افکار و گفتار و رفتار غلط و منفی خود را کاهش دهیم. 

 

- مثل خیلی از موارد، عده ای بی خبر از فرهنگ خود آمدند و سخن نه چندان غلطی ازتعلیم و تربیت جدید در غرب را گرفتند وآن  را به عنوان یک سخن نو (و بسیار مهم در تعلیم و تربیت) در میان عوام چنان رواجش دادند که انگار هر چه تا دیروز درست بوده امروز غلط و زهر هلاهل شده است و نتیجه آن شد که بخش مهمّی از آن چه در فرهنگ ایرانی، اسلامی خود داشتیم ودر جهت تعلیم و تربیت فرزندان ما جایگزینی برای آن نبود  بی اثر یا کم اثر اعلام گردید. توضیح مطلب این که: وقتی پند و اندرز همراه با عمل به آن نباشد، تاثیر زیادی ندارد؛ درستی این سخن برهیچ ایرانی ای (حتی بی سواد) پوشیده نیست. عده ای نا آشنا با تعلیم و تربیت و فرهنگ ایرانی، اسلامی این سخن بدیهی را تحت عنوان حرفی نو و بدیع که ره آورد غرب است به ویژه در آموزش و پرورش ما بدین گونه مطرح کردند که کل دنیا به بی فایده بودن پند و اندرز پی برده و احدی از مردم این مملکت حق ندارد فرزندش را، دانش آموزش را، و هیچ کس دیگر را پند دهد و نصیحت کند. و نتیجه این شده است که در مناسب ترین شرایط همین که شروع می کنی به گفتن نکته ای، عده ای از گوشه و کنار ندا سر می دهند که"آهای! دورۀ پند دادن و نصیحت کردن گذشته و تاثیر منفی دارد." شما را به خدا نگاه کنید! این سخن به اصطلاح نو و کارشناسانه، چه میزان جاهلانه و ضد تعلیم و ضد تربیت است! با چنین سخنی چه جایگاهی برای آن چه داریم از گفته و سخن قرآن و پیامبر(ص) و امامان(ع) گرفته تا  امثال سعدی و حافظ باقی می ماند؟! 

 

- گفتار، به ویژه گفتاربزرگان فرهنگ فارسی در زوال خلقیّات(اعم از افکار و گفتار و رفتار) منفی و زشت تاثیربسزایی دارد. گفتار بزرگانی که دل بسیاری از ایرانیان را ربوده و بند دل عدۀ زیادی را پاره کرده بسیار تاثیر گذاراست.

پیرامون گفت و گو

هیچ توجّه کردید که:  

- توجّه ما به گفته ها و نوشته های مخالف، فقط در حدی است که بتوانیم زیرآب آن ها را بزنیم؛  

- توجّه نمی کنیم که دیگران چه می گویند، فقط توجّه می کنیم که خودمان چه می گوییم؛  

- فکر می کنیم که ما به همه ی حقیقت دست یافته ایم، ولی دیگران هیچ بهره ای از حقیقت نبرده اند؛  

- برای اثبات نظر خود ریسمان را آسمان و آسمان را ریسمان می کنیم، ولی نظر دیگران را حتی اگر از آسمان هم برای ما استدلال بیاورند، نمی پذیریم؛  

- توجّه نمی کنیم که ممکن است دیگران چهار تا پیراهن از ما بیشتر پاره کرده باشند و چهار تا کتاب از ما بیشتر خوانده باشند و ممکن است لااقل برخی از حرف هایشان درست باشد و ما در برخی از موارد هم شده اشتباه بکنیم؛  

- چنان بر طبل یافته های خود می کوبیم که با سر و صدای الکی ایجاد شده، صدای سخن دیگران را نمی شنویم؛  

- وقتی استدلال دیگران را می شنویم و نمی توانیم جواب بدهیم، چهارتا فحش چاروداری نثار شان می کنیم و آن ها را مرتجع و بی خبر از دنیای مدرن و عاطل و باطل و ظالم قلمداد می کنیم و خودمان را روشنفکر و مطلع از عالم و آدم و محق و عادل می نامیم؛  

- با گفتار و رفتارمان به دیگرانی که حق با آن هاست نشان می دهیم که چیزی نمی بینیم و چیزی نمی شنویم؛  

- با قلب و چشم و گوش مان کاری کرده ایم که اگر پیغمبر خدا هم برای هدایت ما بیاید تغییر نمی کنیم و هدایت نمی شویم.

پیرامون گفت و گو

-  برخی از ما انگار نه انگار؛ دیگران هرچه می خواهند بگویند و هرچه می خواهند بنویسند و هرچه می خواهند برای برطرف کردن اشتباهات ما تلاش بکنند.

ولایت فقیه

گفتم: "چرا این قدر کم می نویسی؟" گفت: "برای من نوشتن کار دشواری است." گفتم: " من کتاب هایت را دیده ام تو فهم مطالب دشوار کلامی و فلسفی را برای خواننده  کتابت آسان می کنی، آن وقت می گویی نوشتن برایم کار دشواری است." و باز گفت: " باور کن نوشتن برایم کار دشواری است." 

 من قبلاً  متوجه نمی شدم که او چه می گوید. او آدم درس خوانده و ملایی است. اوّل فکر می کند و بعد بخش کوچک آنچه را که فکر می کند می گوید یا می نویسد. او حق دارد آسان نگوید و آسان ننویسد.

نخوانده ملاها

معمولا آقایانی که روشنفکر تشریف دارند، مخالف نظام اسلامی و ولایت فقیه هستند؛ مثل من یک فوق لیسانسی از نوع کیلویی اش  دارند و در تمام عمرشان حتی یک کتاب را به تمامی نخوانده اند؛ معمولاً چند جمله  پشت سر هم را نمی توانند به درستی بیان کنند ولی  ۳۰ تا ۳۵ حرف نادرست رهبران شان را بلغور می کنند و هر حرف شان را هم نه یک بار و دوبار بلکه چندین بار تکرار می کنند اینان در مقابل کسی که  قدرت و ثروتی دارد، مثل موش آب کشیده،  مؤدب و متواضع هستند، و در مقابل امثال تو، پروفسور هم که باشی، عالم دهراند و نخوانده ملّا. اینها از امثال من و تو چیزی یاد که نمی گیرند هیچ، سعی می کنند همه  آشغال های ذهن شان  را هم بچپانند تو کاسه  سر من و تو؛ و اصلاً هم فکر نمی کنند که تو یک عمر چه کار می کرده ای و این ها یک عمر چه کار می کرده اند. بنظر من نباید دست به ترکیب شان زد، ای مرده شور ببرد ترکیب شان را.

موافقان و مخالفان نظام اسلامی

مخالفان  نظام  اسلامی برای ارایه  افکارشان، معمولاً  از گفته ها و نوشته های همفکران خود استفاده می کنند، مثلاً افراد حزب  مشارکت، افراد  نهضت آزادی، کمونیست ها، سلطنت طلب ها و . . .، برای ارایه  افکارشان از گفته ها و نوشته های موافقان خود استفاده می کنند و برای این کار هیچگاه از گفته ها و نوشته های امام خمینی(ره)، علامه طباطبایی، شهید مطهری،  شهید بهشتی، مقام معظم رهبری، آیت الله محمد تقی مصباح یزدی و . . . استفاده نمی کنند. 

 

 متاسفانه افراد مسلمان موافق نظام اسلامی که ادعای پیروی از امام خمینی(ره) و رهبرمعظم انقلاب اسلامی را دارند، وقتی  می خواهند افکار شان را ارایه بکنند، به جهت عدم شناخت، از آثار هر کس و ناکسی مثل فروغ فرخزاد، مهندس بازرگان،  احمد شاملو،  احمد کسروی، صادق هدایت،  دکتر مصدق، عطاءالله مهاجرانی و . . . استفاده می کنند.  

  

پیرامون گفت و گو

گاهی حرفی را بی آن که طرف گفته باشد به او نسبت می دهند مثلا می گویند آیت الله فلانی می گوید: "ولی فقیه معصوم است" بعد شروع می کنند به هزارتا "دری وری" گفتن به طرف. این ها اصلا شانی ندارند تا با اینها هم شانی کنید و نسبت به حرف هایشان عکس العمل نشان بدهید.

پیرامون گفت و گو

برخی در گفت و گوی با شما می خواهند سوادشان را برخ بکشند. این ها تا دلتان بخواهد حرفی که ربطی به موضوع بحث ندارد  می زنند. این ها هم شایسته بحث و گفت و گو نیستند.

پیرامون گفت و گو

برخی در گفت و گو فقط می خواهند به طرف پاسخ بدهند و او را شکست بدهند. این ها:

 1- حرف طرف بحث خود را اصلا نمی گیرند

 2-  باعث می شوند دو طرف بحث چیزی یاد نگیرند

 3- کار دو طرف بحث را به توهین و درگیری می کشانند.

با این افراد گفت و گو نکنید.

پیرامون گفت و گو

- وقتی هنگام بحث و گفت و گو، مدافع حق باشیم، ما را اذیت می کنند؛  

- وقتی شرایط و اوضاع سیاسی و اجتماعی به گونه ای است که نمی توانیم درست را از غلط تشخیص بدهیم؛ 

- وقتی وابسته به یک جریان سیاسی خاص هستیم و نمی توانیم سخن مخالف آن جریان سیاسی را بپذیریم؛ 

- وقتی از ضعف فکری ما استفاده کرده اند و ذهن ما را با سوالات و ایرادات و اشکالات بنی اسراییلی(علیه حق و حقیقت) پر و آن را کور نموده اند و دیگر نمی توانیم حق و حقیقت را بپذیریم؛ 

- وقتی فقط پذیرای سخنی هستیم که قبلا به ما گفته اند و نمی توانیم پذیرای حق و حقیقت باشیم؛  

- وقتی آن قدر ضعیف هستیم که نمی توانیم دروغ و راست حرف ها را تشخیص بدهیم؛ و . . .  

خب، نباید با هم بحث و گفت و گو بکنیم(که اگر، این کار را بکنیم فقط و فقط یکدیگر را اذیت می کنیم و آزار می دهیم.). 

چرا دچار این همه مشکلیم؟

 - انقلاب اسلامی سال 1357 ایران، انقلابی ایدئولوژیک بود. مردم ما از آن جهت انقلاب کردند که دارای یک ایدئولوژی و وابسته ی به آن ایدئولوژی بودند. مردم ما معتقد بودند که اگر بخواهند به سعادت برسند باید نظام فکری، نظام سیاسی، نظام اخلاقی، نظام اقتصادی، نظام خانوادگی و سایر نظام های زندگی شان اسلامی باشد. آن ها فکر می کردند اگر کشته شدند، باکی نیست. آن ها برای شکم شان انقلاب نکردند؛ برای آزادی شان انقلاب نکردند؛ بلکه برای این انقلاب کردند که ایدئولوژی شان در روی زمین استقرار پیدا کند؛ دین شان در روی زمین استقرار پیدا کند؛ فکر و عقیده شان استقرار پیدا کند. آن ها فکر می  کردند اگر خودشان نبودند باکی نیست، فکر و عقیده شان  در عالم باقی بماند.

- آن هایی که در تحلیل انقلاب اسلامی سال 57 می گویند: "در این انقلاب عناصر متعددی دخالت داشت؛ گرسنگی بود، شکاف طبقاتی بود، بی عدالتی بود، اختناق بود، استبداد  بود، استعمار  بود، و...،" اشتباه می کنند. مردم چرا برای از بین بردن گرسنگی، شکاف طبقاتی، بی عدالتی، اختناق،  استبداد و استعمار و ... انقلاب کردند؟ چون اسلام می گفت. چون اسلام می گفت باید با گرسنگی، با شکاف طبقاتی، با بی عدالتی، با اختناق، با استبداد، با استعمار مبارزه کرد. مردم  برای از بین بردن همه ی عناصر انقلاب کردند.  

- همه ی جوانب انقلاب اسلامی، آمیخته ی به اسلام بود. معنای این که می گوییم انقلاب ایران یک انقلاب ایدئولوژیک بود این است که اسلام در همه ی جوانب آن  نقش داشت.

-  ما تا تمام جوانب و ابعاد انقلاب سال 57 را دقیق نشناسیم، نمی توانیم به درستی در خصوص چگونگی حفظ و نگهداری آن اظهار نظر کنیم. ما اگر این انقلاب را درست نشناسیم ممکن است در تحلیل آنچه برای حفظ و نگهداریش تاکنون کرده ایم و در آینده  خواهیم کرد دچار اشتباه شویم.

- انقلاب سال 57 پیروز شد چون ایدئولوژیک بود، چون اسلامی بود و نمی شد و نمی شود آن را حفظ و نگهداری بکنیم مگر این که جنبه ی اسلامی و ایدئولوژیک آن را حفظ بکنیم.

- حال سؤال این است که چرا انقلاب اسلامی سال 57 در مرحله ی حفظ و نگهداری تاکنون دچار این همه مشکل شده است؟ آیا یک علت مهم آن، این نیست که به نقش ایدئولوژی در مرحله ی پیروزی  و لذا در مرحله ی حفظ و نگهداری آن توجّه نکردیم،  یا لااقل کم توجّه کردیم؟

  یادآوری:

در این نوشته  به تمامی وام دار استاد شهید مرتضی مطهری هستم.