زندگی در کشورهای غربی (4)

می گویند:"وقتی اخلاق غربی خوب است، وقتی غربی ها قواعد رفتار اجتماعی را رعایت می کنند، وقتی فرهنگ غربی بالا است و افراد در آن جا، راحت تر زندگی می کنند معلوم است که برای ادامه  زندگی راهی کشورهای غربی می شوند." به نظر من، اگر رشد عقلی غربی ها در رعایت اخلاق و قواعد رفتار اجتماعی بالاست، نباید به جای ارتقای رشد عقلی مردم خودمان که لازمه اش گذشت زمان و تلاش شبانه روزی امثال من و شماست، وطن مألوف خود را رها بکنیم  و راهی دیار بیگانه شویم. به علاوه این هایی که به خاطر اخلاق و رفتار غربی ها، راهی کشورهای غربی می شوند،  تصور درستی از اخلاق و رفتار درست ندارند و چه بسا نام چیز دیگری را اخلاق و رفتار درست گذاشته اند. واقعیت آن است که، آن چه تحت عنوان "اخلاق و رفتار و انسانیت و معنویت" در کشور های غربی می گذرد، قابل  مقایسه با کشور اسلامی خودمان نیست. تبلیغات مسموم اسلام ناشناسان و غرب نافهمان و مخصوصاْ تهاجم فرهنگی غرب، بی جهت عطش زندگی در غرب را برای برخی از ما روزافزون کرده است. اخلاق و رفتار غربی از اخلاق و رفتار اسلامی و ایرانی بهتر نیست و چه بسا این همه از اخلاق و رفتار مردمان غرب تمجید کردن، موجب می شود که عده ای از ما زندگی در غرب را ترجیح بدهیم. پایان

زندگی در کشورهای غربی (3)

می گویند:" اگر غرب جای بهتری یرای زندگی نبود، پولدارهای ما پول هاشان را به آن جا منتقل نمی کردند  که خرج یا  سرمایه گذاری بکنند." به نظر من، علت این که، پولدارهای ما پول هاشان را در کشورهای غربی خرج می کنند و در وطن خودشان خرج نمی کنند،  فاسد بودن محیط زندگی در  کشورهای غربی و سالم بودن محیط زندگی درکشورماست و علت این که، پولدارهای ما پول هاشان را در کشورهای غربی سرمایه گذاری می کنند و در وطن خودشان سرمایه گذاری نمی کنند، این است که امثال من و شما تلاش نمی کنیم تا شرایطی فراهم نماییم که این ها، پول هاشان را در این جا سرمایه گذاری کنند و فقط بلدیم مملکت خودمان را جهنم و کشورهای غربی را بهشت جلوه دهیم.

زندگی در کشورهای غربی (2)

می گویند:" اگر غرب جای بهتری یرای زندگی نبود، نخبه های ما برای ادامه  زندگی راهی غرب نمی شدند و ما این همه سال، مسأله  فرار مغزها را نداشتیم." به نظر من، اگر این هایی که نخبه هستند برای کسب علم و انجام کارهای علمی  به  کشورهای غربی سفر می کنند (تا آمادگی  بیشتر برای خدمت   به هموطنان شان پیدا بکنند)، کارشان بسیار هم خوب است و ایرادی ندارد، ولی اگر به قصد راحتی خودشان و استفاده از امکانات زندگی مادی، راهی کشورهای غربی می شوند، خب، اشتباه می کنند (و این اشتباه را هم  تحت تأثیر افراد غرب پرست و غرب زده ایرانی مرتکب می شوند). این ها اگر از تعلیم و تربیت درستی برخوردار باشند یا شناخت درستی نسبت به شرایط کار و زندگی در "این جا" و در "آن جا" داشته باشند، هرگز راهی آن جا(کشورهای غربی) نمی شوند.

زندگی در کشورهای غربی (1)

می گویند:" اگر غرب جای بهتری یرای زندگی نبود، این همه آدم کله گنده که سرشان به تن شان می ارزد، راهی غرب نمی شدند." به نظر من، این هایی که راهی غرب می شوند  نه "کله گنده" هستند و نه سرشان به تن شان می ارزد، این ها اگر کله شان، گنده و درست و حسابی بود و به تن شان می ارزید، راهی کشورهای غربی نمی شدند و زندگی در این کشورها را به زندگی در وطن ترجیح نمی دادند.

خاستگاه قانون در جوامع اسلامی و غربی

1- اساس دموکراسى غربى در زمینه قانونگذارى بر این استوار است که واقعیّتى و حقیقتى جداى از خواست مردم وجود ندارد تا بر مبناى آن بایدها و نبایدها کشف و استنتاج شوند. فرهنگ غرب با نفى عالم غیر مادّى و معنوى و یا با قراردادن افکار و اندیشه‌ها در شک و احتمال و تردید، این مطلب را القا مى‌کند که اصولا ارزشها و بایدها و نبایدها مبتنى بر حقائق خارجى نیستند تا مورد تعلّق یقین قرار بگیرند. اینها صرفاً یک سرى اعتبارات و قراردادهایى هستند مبتنى بر خواست و پسند مردم و در ارتباط با زندگى اجتماعى آنها، که به خود آنها مربوط مى شود. نه خداوند حق دخالت در آن عرصه را دارد و نه علم مى‌تواند در این زمینه باید و نبایدى را تعیین کند. پس اگر در غرب بر رأى مردم و آراء عمومى تکیه مى‌شود به خاطر فرهنگ خاص حاکم بر آنجاست که ارزشها و باید و نبایدها را امورى اعتبارى و تابع سلیقه‌هاى مردم مى‌شمرد و مردم نیز آزادند که هر چه را بخواهند. لذا براى تعیین ارزشها باید به سراغ مردم رفت و دلخواه و خواسته‌هاى آنها را پرسید. و چنانچه این خواسته‌ها بر خلاف خواست خدا و دین هم باشد، باز، خواست مردم مقدّم است و دین حقّ دخالت در مسائل اجتماعى را ندارد و احکام آن نادیده گرفته مى‌شود. 

 

2- قوانین الهى صرف اعتبار و قرارداد محض و بدون منشأ واقعى نیستند بلکه ریشه در مصالح و مفاسد واقعى انسانها و ارتباط با زندگى جاوید او دارند که با عدم رعایت آنها به هلاک ابدى دچار مى‌گردد و پیروى از آنها سعادت ابدى را به دنبال خواهد داشت. 

 

3- انسان‌ها چه به صورت فردى و چه به صورت جمعى صلاحیت علمى لازم و کافى و شرائط وضع چنین قوانینى را ندارند آنها دائماً در معرض خطا و نسیان و لغزش و منفعت طلبى هستند. این قوانین باید توسط کسى وضع شودکه از تمام شؤون زندگى انسان و ویژگیهاى تمام آفرینش آگاهى داشته باشد و لغزش و خطا در او راه پیدا نکند لذا تنها خداوند و یا کسانى را که او معرفى کند مى‌توانند قانونى صحیح وضع نمایند. در نتیجه از نظر اسلام، مردم نه صلاحیّت، و نه حق آن را دارند که بدون اذن خداوند قانون وضع نمایند‌؛ حق قانونگذارى و صلاحیت آن در اختیار خداست. 

 

4- اگر دموکراسى در بعد قانونگذارى همین معنى غربى آن و اصالت دادن به رأى انسانهاست و اینکه حق دارند و مى‌توانند هر چه را خواستند به عنوان قانون وضع نمایند حتى اگر این قوانین خلاف حکم خدا باشد، چنین دمکراسى از دیدگاه اسلام و مسلمین مردود است. اما اگر به معنى این باشد که با حفظ اصول و مبانى و ارزشها مردم مى‌توانند با انتخاب نمایندگان و دخالت در مسائل قانونى و اجتماعى قوانین خاصى را براى شرائط زمانى و مکانى خاص و در جهت اهداف کلّى اسلام وضع نمایند این مسئله مورد خلاف نیست و در کشور ما هم جریان دارد و امام(رحمه الله) همین روش را امضاء فرمودند ولى اعتبار آن قوانین مشروط به آن است که مخالف احکام اسلام نباشد. 

 

برگرفته از کتاب پاسخ استاد به جوانان اثر آیت الله محمد تقی مصباح یزدی