1 - از قرن هفده میلادی به بعد در مغرب زمین این بحث مطرح شد که بایدها و نبایدها و مفاهیم ارزشى واقعیّت خارجى ندارند و امور عقلانى و استدلال بردار نیستند. «خوب» و «بد» مثل همان سلیقههاى مردم است که در مورد رنگها دارند. اگر مردم چیزى را خواستند و پسندیدند اعتبار مىیابد و قانونى است و واقعیّت این قانون همان وضع و خواست مردم است و اگر آن را نخواستند یکسره از بین مىرود و هیچ ارزش و اثرى و ارتباطى با واقعیّت ندارد.
2- ولى حقیقت آن است که بین رفتار انسانها و تأثیرى که در زندگى فردى، اجتماعى، مادّى و معنوىاشان دارد رابطه حقیقى وجود دارد. رفتار انسانها در زمینه فردى یا اجتماعى موجب سعادت یا شقاوت آنها مىشود و بر این اساس باید دید چه کارى، موجب سعادت است تا جائز شود و چه کارى موجب بدبختى و شقاوت است تا ممنوع گردد، و حال که بین رفتارهاى فردى و اجتماعى انسان و سعادت و شقاوت رابطه واقعى و حقیقى وجود دارد، باید سعى کرد در مقام وضع قانون این رابطهها را شناخت و به نتایج و آثار واقعى اعمال توجه کرد و از آنجا که مصالح و مفاسد اعمال امورى واقعى هستند و تابع سلیقه مردم نیستند، اگر چیزى را که داراى مفسده است همه مردم هم بخواهند تبدیل به مصلحت نمىگردد، همانطور که اگر همه مردم سلیقهاشان اینگونه شد که سمّ بنوشند، آن سمّ اثر خود را از دست نمىدهد. وراء خواسته مردم نتایج و آثارى است که خواسته یا ناخواسته بر افعال آنان مترتّب مىگردد و قانون صحیح، قانونى است که با در نظر گرفتن آن نتایج و در جهت سعادت مردم وضع شود.
3- قوانین اسلام مبتنى بر واقعیّات و مصالح و مفاسد نفس الامرى است و از پشتوانه حقیقى و واقعى برخوردار است که خداوند علیم و حکیم آنها را بر همین اساس وضع نموده و تشریع کرده است.
برگرفته از کتاب پاسخ استاد به جوانان اثر آیت الله محمد تقی مصباح یزدی