من در دو نوشته قبلی نام اموری را "امور بدیهی در عرصه سیاست ایران" نهادم. در خصوص عرایض من نگویید "آقا! چرا توهین می کنی؟ چرا تفرقه می افکنی؟ چرا فحش می دهی؟" بلکه ضمن "قبول کلیت عرایض من" بگویید"این امور مثلاً خیلی هم بدیهی نیستند."
طرفداری از: انقلاب اسلامی، نظام اسلامی، امام خمینی)ره)، مقام معظم رهبری، اصل ولایت فقیه، هشت سال دفاع مقدس، شهدای انقلاب اسلامی و شهدای جنگ تحمیلی با:
۱- طرفداری از آمریکا و غرب و اسراییل و عربستان سعودی و داعش و معارضان دولت سوریه
۲- طرفداری از مواضع فکری و سیاسی اصلاح طلبان، کارگزاران سازندگی، حزب مشارکت اسلامی، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و ...
۳- طرفداری از مواضع آقایان منتظری، صانعی، میر حسین موسوی، مهدی کروبی، هاشمی رفسنجانی، سید حسن خمینی، حسن روحانی و ...
۴- طرفداری از افکار عبدالکریم سروش، حسین بشیریه، سعید حجاریان، محسن کدیور، مجتهد شبستری، مصطفی ملکیان، علی میرسپاسی و ...
۵- مخالفت با کسانی که ولی فقیه آن ها دوست دارد مثل آیت الله جنتی و آیت الله مصباح یزدی و ...
۶- ترجیح دولت های پنجم و ششم(آیت الله هاشمی رفسنجانی) و دولت های هفتم و هشتم(سید محمد خاتمی) و دولت یازدهم(حسن روحانی) بر دولت های نهم و دهم(احمدی نژاد)
۷- مخالفت با شورای نگهبان، بسییج، سپاه، حزب الله و...
۸- مخالفت با کمک به فلسطین، عراق، بحرین، یمن و...
جور در نمی آید و افرادی که هم از این حرف می زنند و هم از آن، در واقع زیراب امور بدیهی در عرصه سیاست ایران را می زنند. اینان یا اطلاعات سیاسی شان به غایت اندک است(که نیست) و جاهل هستند(که نیستند)، یا عالماً عامداً، قصد فریب افراد جاهل را کرده اند و فریبکارند.
شما با افراد سیاسی که زیراب امور بدیهی را می زنند، چه می توانید بکنید؟ افرادی که هم خودشان و هم مخاطبان شان می دانند که سخن اینان نادرست است. اینان همان هایی هستند که در بحث و گفت و گوی با شما به هیچ صراطی مستقیم نیستند. افرادی که قصدی جز فریب آدم های جاهل را ندارند.
از ویژگی های افراد منافق در جامعه اسلامی این است که گفتارشان معمولاً در باره زندگی دنیاست. آنان گاهی بگونه ای سحر آمیز و عالمانه و دلفریب از دنیا حرف می زنند، چنان زیبا و ظریف در طرح مسایل اقتصادی سخن می گویند، چنان با ترفندهای آماری، حدس های کارشناسی و شایعه پراکنی و تبلیغ و تهدید و تطمیع در خصوص زندگی مادی حرف می زنند که حتی مومنان را به تعجب وامی دارند و تحت تاثیر قرار می دهند. سخن منافقان سخن از دنیاست آنان در میدان معنویات و امدادهای غیبی و اراده خداوندی و این عوالم حرفی برای گفتن ندارند.
اول:
بگمان من تعداد مردم انقلابی و حزب الهی ما بیست درصد جمعیت کشور و تعداد مردم غیرانقلابی و غیرحزبالهی ما نیز بیست درصد جمعیت کشور است. بقیه یعنی شصت درصد جمعیت کشور را مردمانی تشکیل می دهند که مسلمانانی عادی و مردمانی معمولی اند که در موقع لزوم از جان و مال خویش برای حفظ وطن و دین و آیین دریغ نمی کنند.
دوم:
بیست درصد مردم انقلابی و حزب الهی ما، پای ثابت جریان سیاسی به اصطلاح اصول گراست و بیست درصد مردم غیرانقلابی و غیر حزب الهی ما که، پای ثابت جریان سیاسی به اصطلاح اصلاح طلب است.
سوم:
سید محمد خاتمی در سال های ۱۳۷۶ و ۱۳۸۰ و دکتر روحانی در سال ۱۳۹۲ آرای بیست درصد مردم غیرانقلابی و غیرحزب الهی را داشتند و بقیه آرای شان از شصت درصد مسلمانان عادی و مردمان معمولی بود و دکتر احمدی نژاد در سال های ۱۳۸۴ و ۱۳۸۸، آرای بیست درصد مردم انقلابی و حزب الهی و بقیه آرایش از شصت درصد مسلمانان عادی و مردمان معمولی بود.
چهارم:
به گمان من در حالت عادی و غیر بحرانی هر کدام از دوجریان سیاسی اصول گرا و اصلاح طلب، حدود بیست درصد آراء مردم را دارا می باشند و نه بیشتر.
پنجم:
این سخن که انتخابات سال ۱۳۹۲ نشان داد که اصول گرایان بیست درصد و روحانی هشتاد درصد آرای مردم را داراست درست نیست. اولا خود روحانی که رایی نداشت، آرای او آرای اصلاح طلبان بود که خیلی بیشتر از آرای اصول گرایان نبود یعنی روحانی حدود ۱۸ میلیون و ولایتی و جلیلی و قالیباف و رضایی و غرضی هم حدود ۱۸ میلیون رای داشتند. یعنی هر کدام از دو جناح بیست درصد آرای خودشان و به تساوی آرای مسلمانان عادی و مردمان معمولی را گرفته بودند.
برخورد فکری رُک و صریح با مخالف بلااشکال است، ولی حرمت مخالف را نباید شکست و نسبت به او نباید بی ادبی کرد.
امکان این که شهید مطهری در صورت زنده بودن مثل فرزندش علی در مقابل حاکمیت اسلامی موضعگیری کند، بسیار بعید بنظر می رسد، برعکس کسانی مثل آیت الله منتظری یا آیت الله هاشمی رفسنجانی. کافی است از طریق آثار به جا مانده از این بزرگان، نگاهی به مواضع قبل از انقلاب شان بیاندازید تا متوجه شوید که مطهری اگر زنده می بود حامی امام و راه امام می شد و منتظری و هاشمی نه.
یک عامل باقی ماندن ما در انحراف، افراد منحرف با سابقه درخشان هستند.
می گوییم:
"یعنی فلانی و فلانی و فلانی هم اشتباه می کنند؟ این امکان ندارد".
و با این استدلال غلط بر مواضع باطل و انحرافی خویش پامی فشاریم.
در این موارد باید تاریخ را ورق بزنیم تا ببینیم چه بسیار انسان های با سابقه درخشان، بعدها تغییر مسیر داده و موجب انحراف دیگران شده اند.
اصل اسلام معنویت، قرآن و سنت است. حقوق بشر دستاویز و بازیچهای برای تأمین خواستههای قدرتهای بزرگ است. طبیعی است وقتی بگوییم رشد انسان با بندگی خدا امکانپذیر است و آدمی در مسیر بندگی به شکوفایی میرسد، خواستههای افرادی که غرق در تفکر مادی هستند تأمین نمیشود. به همین سبب دست به دامن تهمت میشوند و میگویند مرتجع، دیکتاتور، فاشیست و... ولی ما نباید بترسیم.
در گذشته میخواستند اسلام را با مارکسیسم هماهنگ نشان دهند، و اکنون میخواهند بگویند اسلام و لیبرالیسم همسویند.
چگونه امکان دارد کسی مسلمان باشد و یک آزادی مطلق را معتبر و ارزشمند بداند؟ آزادی در اسلام با عنایت به اصول اعتقادی، باورها و ارزشهای الاهی تفسیر میشود. کسی که آزادی وارداتی را میپذیرد دیگر نمیتواند پیرو معصوم باشد؛ از قرآن و سنت متابعت کند و ولایت فقیه را بپذیرد.
یک مسلمان واقعی میداند که خداوند دین را برای هدایت بشر فرستاده و هر دینداری باید تسلیم خدا باشد. کلمه اسلام یعنی تسلیم و این ویژگی با آزادی غربی به معنای هرزگی و رهایی که غرب، مادیگراها و لیبرالها مطرح میکنند، سازگاری ندارد. آن آزادی الحاد، کفر، شرک و فسق را رواج میدهد و این آزادی مروج تقوا، بندگی خدا و خوبیهاست.
بسیاری از مفاهیم فرهنگ غربی در فرهنگ اسلامی نفوذ کردهاند. حتی شماری از گویندگان و نویسندگان مسلمان، چه بسا ناخودآگاه این افکار را پذیرفتهاند و تصور میکنند مفاهیم فرهنگ غربی و فرهنگ اسلامی هیچ تضادی با هم ندارند. این خطری بزرگ است. شگفتآور است اگر بدانیم بسیاری از مفاهیمی که گاه ما در گفتهها و نوشتههای خود به کار میبریم ارزشهای با اصالت اسلامی نیستند، مانند دموکراسی و آزادی(البته آنگونه که در فرهنگ غرب و به نام حقوق طبیعی و حقوق بشر ارائه میشود. بسیاری از ما نیز با حالت انفعالی، خودباختگی و گونهای حقارت میگوییم اینها همان چیزهایی است که اسلام میگوید. برخی نیز بر اثر ضعف بینش دینی یا ایمان اندک بهگونه جدی با آنها برخورد ندارند، حتی از مواضع اسلامی خود عقبنشینی میکنند.
شخصیت شهید مطهری ابعادی گوناگون داشت؛ ولی آنچه در میان خصال و امتیازات ایشان برجستگی داشت این بود که میکوشید نخست اصالت مکتب اسلام حفظ، و بدون تحریف به مردم عرضه شود. دوم اینکه میکوشید هویت هر تفکری که بخواهد این مسیر را منحرف کند، آشکار، هدفش را رسوا و تعالیم نادرستش را نقد و تحلیل کند و ادله ابطال آن را به اثبات برساند و همین جنبه منجر به شهادت ایشان شد.
مردم مؤمن و انقلابی ما تاکنون نشان داده اند که نه دلبسته هاشمی اند، نه خاتمی، نه احمدی نژاد و نه روحانی. مردم ما از یک طرف این ها را با رأی بالا روی کار می آورند و از طرف دیگر و در پایان عمر دولت هر کدام شان نشان می دهند که دیگر خواهان این ها نیستند.