این همه کار برای دو قران حقوق سر برج!


یکی از آشنایان من که در یک شرکت بزرگ و بی در و دروازۀ دولتی کار می کند، به طورمدام از کارزیادش گله مند است. دو سه هفته پیش از او خواهش کردم تا جایی که ممکن است کارهای یک روزش را یاداشت کند و برای درج در یادداشت های روزانه ام به من بدهد. آن چه این آشنای من ارایه کرده است را ملاحظه کنید تا ببینید بسیاری از این بندگان خدا برای دو قران حقوق سر برج مجبورند که چقدرکار کنند. 

 

 «بعد از زدن کارت ورود، سه ربعِ ساعت در پارک نزدیک اداره پیاده روی کردم(کاری که هر روز می کنم). در جمع همکاران(که بدون استثنا مریض هستند وبه ناچار روزه می خورند) و به اتفاق مدیر قسمت(که آن بیچاره هم زخم معده دارد) صبحانه خوردم. نامه ای برای یک همکار بخش کارگری که اثاثیۀ خانۀ سازمانی او را دزد برده و گوش کسی هم بدهکار نیست، نوشتم. پنج جوکِ دستِ اوّل که همکاران در جمع تعریف کردند را یادداشت کردم(معمولاً همۀ ما این جوک ها را یادداشت می کنیم تا برای بازگوکردن آن ها دچار مشکل نشویم، این را هم بگویم که این جوک ها هم نباشد آدم دیوانه می شود). مدت سه ربعِ ساعت به درد دلِ همسرِ یکی از همکاران که برای چندمین بار زنگ می زد و از همکارم گله مند بود که چرا سر پیری دنبال یک همسر دیگر است، گوش کردم. شش عدد وسیلۀ صوتی معیوبِ متعلّقّ به همکاران را تحویل گرفتم و عیب های آن ها یاد داشت کردم تا همکارم بعد از برگشتن از خرید درتعاونی شرکت، آن ها را در ساعات اداری تعمیر کند. از تعاونی شرکت طبق لیستی که همسرم داده بود، خرید کردم. موی سر و صورتم را که مرا چون درویشان نشان می داد، در آرایشگاه شرکت کوتاه کردم. با هر جان کندنی بود برای آقای رئیس دلایلی جورکردم و پاسخ دو نامه ای را که باید یک هفته پیش تهیه می کردم کماکان یک هفتۀ دیگربه تعویق انداختم(آقا! ازهمه بدتراین کاراداری است). حساب و کتاب شخصی ام را که مجبورم کرد دنبال گرفتن یک وام سه چهار میلیون تومانی باشم، تنظیم کردم. به سه نفر از دوستانی که طبق برنامه باید به آن ها زنگ می زدم، زنگ زدم(فقط بگویم که اگراین تلفن اداره نباشد ما کارمندان بیچاره ایم). چهار "تا اس ام اس" خیلی ضروری برای چهار نفر از دوستان شوخ طبعم نوشتم وبرای آن ها ارسال کردم. مواد اوّلیه تهیه و برای ناهار خودم و دو نفر از همکاران اَملت درست کردم. از یکی دونفر همکار بازنشستۀ دستفروش در محل کار، ساعت و شلوار و چراغ قوه و رادیو خریدم. سه جلد کتاب پسرم حمید را که باید دیروز جلد می کردم امروزجلد کردم. با خانمی که همکارمن است و در مورد 120 هزار تومان سود سه میلیون تومان پولی که فقط 6 روز به تاخیر افتاده مُخ مرا خورده است کلی جرو بحث کردم. با روزنامه همشهری برای پیدا کردن یک جایی که فرش های خانه را بشویند به مدت نیم ساعت مشغول بودم و، هزار تا کار دیگر که مثل کارهای خانم های خانه دار به خاطر ریز بودن شان، نتوانستم آن ها را یاد داشت کنم.»

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.