این طوری نمی شود!

دیشب در بدو ورود به رختخواب این فکر به سراغم آمد که بالاخره با کارهایی که قبل از مرگم باید انجام بدهم و همه اش امروز و فردا می کنم چه می خواهم بکنم؟ تعیین تکیف برای کتابهایی که در اینجا و در روستا دارم،  خانه روستایی و چند صد متر باغی که دارم، چند مورد طلب و بدهی ای که دارم،  اوراقی که از دیگران نزد من هست و اوراقی که مال خودم است و باید دوباره بینی بکنم و برخیش را دوربریزم، مطالبی که  فکر می کنم برای بازماندگانم باید بگویم یا بنویسم و الی آخر. هنوز این فکر از سرم بیرون نرفته بود که به فکرم رسید راستی چرا فکر می کنم حالا حالاها زنده هستم و هنوز وقت دارم؟ چه تضمینی وجود دارد حتی از حالا هم شروع بکنم به انجام این کارها، فرصت کافی برای انجام آن ها داشته باشم؟ و متعاقبش این فکر به ذهنم آمد که فرض بکنیم من تا بیست سال دیگر هم زنده باشم، باز چه تضمینی وجود دارد که من در هنگام خواب در حول و حوش همان بیست سال بعد، همین احوال قبل از خواب حالا را نداشته باشم که هی امروز و فردا می کنم برای انجام کارهایی که باید قبل از مرگم انجام بدهم؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.